<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d8321473\x26blogName\x3dBianconero\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://bianconerro.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://bianconerro.blogspot.com/\x26vt\x3d-9054836207128442450', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

Bianconero

Friday, September 30 at 7:08 PM

چراغ قرمز بد است

اطراف ما کلی اتفاق دارد می افتد و ما هم چنان کمترین تاثیر را بر آن داریم.این روز ها کلی مطلب هیجان انگیز برای من وجود دارد که می شود در مورد اش کلی اظهار فضل کنم و منبر بروم.اما می خواهم در ادامه این نوشتهء حامد ، یک چیزی بگویم.بلاخره نوشتن از مسائل مبتلا به کار بدی نیست.

حامد می گوید مهم این است که بدانید سنگ ها را باید کجا چید.مطلب اش را بخوانید تا متوجه شوید.اما اول اجازه بدهید از یک تجربه عینی بگویم.زیر پل گیشا (کوی نصر جدید) به خاطر این که تمام بار ترافیکی اتوبان چمران از آن عبور می کرد،در ساعاتی پیک ترافیک،به قدری شلوغ بود که مثلاً شما باید چهار چراغ قرمز(هر کدام 4دقیقه) منتظر می شدید.تا بود همین بود.تا این که طرح شهردار اصول گرا بر ملا شد گذاشتن بشکه های با سیمان پر شده در مطرح شد.
در آن زمان مشکل ترافیک این یک نقطه حل شد.به شکلی که شما تقریباً هیچ جای این مسیر متوقف نمی شدید.
بعد البته ، چون راهکار عاجل بود و از روی دور اندیشی طراحی نشده بود، به علت تابی که مسیر اتوبان پیدا کرد ، و ورودی ها متعددی به چمران باز شد که قبلش باز نبود، طوری شد که اگر شما مسیرتان به چمران جنوب( به سمت توحید) باشد، ودوباره چند دقیقه ای معطل خواهید بود.
از سوی دیگر ،زیر پل ، یک راه باز شد که به خیابان نسیم و دسترسی محلی برای گیشا و ستارخان فراهم می کرد.زیر این پل یک چراغ قرمز بود،که بر پایه مشاهدات من،در هیچ ساعتی از روز نمی شد که شما پشت این چراغ یک دقیقه ای ،بیش از یک تعویض رنگ چراغ معطل شوید.فکر می کنم همه از این قسمت راضی بودند.البته نظر همه مهم نیست.مهم این بود که شهردار اصول گرا، که حالا رییس جمهور اصول گرا شده ، معتقد است که علت ترافیک چراغ قرمز است!
به همین دلیل در راستای خدمت رسانی ، چراغ قرمز برداشته شد ،کلی هزینه شد که آسفالت خیابان تراشیده شود، گارد ریل گذاشته شود ؛هندسه زیر پل تعویض شود و از مسیری جایگزین که تمام بار ترافیکی ماشین هایی که مسیرشان دسترسی محلی خیابان ِ نسیم بود،مجبور شوند با کسانی که از شمال ، از دسترسی گیشا می آیند، در هم گره بخورند و کلی به هم فحش بدهند و جلوی چشمان مبارک پلیس های عاجز شده ، خلاف مرتکب شوند.
تا پیش از این شاهکار ، کل تقاطع زیر پل یک پلیس داشت که مشغول نوشتن جریمه برای نبستن کمربند ایمنی بود.حالا ساعات پیک ترافیک ، سه پلیس هم از پس ِ گرداندن چهار راه و ممانعت از گره خوردن ترافیک بر نمی آیند!
دو روز پیش که می آمدم دیدم ،خیلی آبرو مندانه تمام خرجی که شده را نادیده گرفته اند و لابد از جایی گشته اند چراغ راهنمایی( این نماد منفور غرب گرایی ، این مقیاس آشکار و تهوع آور تبعیض قایل شدن میان شهروندان ، و این شی ِ ناموزون بی اندام) پیدا کرده اند و دوباره نصب کرده اند.تازه چون از شمال هم ترافیک به همین گلوگاه من در آوردی اضافه شده، چراغ را سه زمانه کرده اند!

این ها شاید علامت واگذاشتگی شهرداری به جال خود است که یک پیمان کار برای این که پول بگیرد خیلی راحت حق من و شما را ضایع می کند و برای ما دردسر می تراشد.شاید همه اش با آمدن قالیباف حل شود.
اما یک چیز پا بر جا خواهد ماند: چراغ قرمز بد است

Friday, September 23 at 12:37 AM

برای فرهاد عزیزم ،با تامل

فرهاد عزیز سلام دوباره ،

اول ، انتقاد شما مبنی بر ایرانی وار فروتنی کردن شما وارد است،اما هنوز اصرار دارم که برای نوشتن نقد احتیاج به مقام علمی حداقل برابر با صاحب اثراست . این را نیک می دانم که در زمینهء فعالیت مدنی و کار ادبی ،راهی دراز تا یکی از نویسندگان محبوب ام دارم.به این هم معترف ام که نقد کردن حق من است ،قطع نظر از این که مورد نقد که باشد.اما فضای مجازی ،حداقل برای من، این تصور را بوجود آورده که وقتی کسی چیزی در انتقاد ازنظر دیگری می نویسد، خود را هم طراز نویسنده فرض می کند.بنا بر این هم چنان خواهم نوشت ،اما هم چنان به امکان سطحی بودن نوشته ام نسبت به مورد ِ نقد پافشاری می کنم.

دوم ، من دچار سوء تفاهم حاد شدم.همان موقع که "ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران" را با " منتخب ملت" و "منتخب شما" یکی گرفتم.بابت این مورد عمیقاً از شما عذر می خواهم .توضیح کوتاه من چنین است: من از قلم انداختم که شما دقیقاً در همین مقاله خود را جزو امت نمی دانید(با دلایلی منطقی) ، نسبت های گزاف من ناظر به این تعریف بود که شما خود را جزوی از جمهوری اسلامی می دانید.خوب که خواندم ، دیدم اشتباه ام را.شما هم مانند من او را رییس جمهور خود نمی دانید.اما رقیب خود که می دانید، در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی؟

سوم ، سخن شما صحیح است ، ملاک داوری را سخنان خود قرار دادن غلط است و باید به شواهد تکیه داد(منظورم اتهام "گلستان چای" احمدی نژاد است.).اما بزرگوار ، کدام شواهد ، وقتی ریاست جمهوری اسلامی ،جز با خبرنگار صدا وسیما مصاحبه نمی کند، و وقتی که ملاقات او با عده ای دیپلمات های درجه دو ، به فتح حماسی سازمان ملل تعبیر می شود ، من از کدام شواهد استفاده کنم. صحیح است که بهتر است ( در چنین وضعی) اصلاً داوری نکنم، در صورت لزوم اما ، من ترجیح می دهم به مشاهدات عینی ام رجوع کنم. من خود دیدم که ریاست جمهوری اسلامی ، درجه را 360 می شمرد(در بیان آزادی در ایران). به سخن رانی اش بعد از انتخابات در مجلس اصولگرا گوش دادم(درست یادم نیست تاریخ اش را) ، و شنیدم که از تعابیری چون "رانندگی در جاده خاکی تو لاین مخالف" استفاده کرد.از همه شاهکار تر ، راهکار های بی نظیر اش در زمان ریاست شهرداری بود ، در زمان او ، من دو هفته نتوانستم ماشین شخصی ام را استفاده کنم ، و تقریباً یک ماه برای خروج از خانه به دلیل برف مشکل داشتم(این در حالی بود که تمام عوارض شهری را پرداخته بودم).در زمان او ، اوج بلاهت را دیدم که وقتی از یکی از معاونین اش شجاعانه در مصاحبه ای از طرح دوربرگردان های بزرگ راه ها! طرفداری می کرد ، و افتخار می کرد این راه حل ابتکاری را از هیچ شهر پرترافیکی در دنیا الگو برداری نکرده!برایم دردناک ترادعای وی بود که به زودی تمام شهر های شلوغ دنیا ازین طرح استفاده می کنند! تصور کردم خیابان های شلوغ پاریس را که بخواهند به حال و روز خیابان های تهران در آورند.
عزیز ؛ من دقیقاً درنوشتهء قبلی نوشتم که "گوشزد" را ، از سوی آحاد جامعه ، برای اصلاح حاکمان ، ضروری می دیدم .اما دیگر نه ، نه برای حاکمان ، به گمانم کسانی که امروز بر مسندی نشسته اند،راه را برای گفتگو از قبل بسته فرض کرده اند.حقیقت را به درجه ای تنزل داده اند که به دست آوردنی باشد تا در جیب شان جایش دهند.در این فضا ، عملی ست که به ریاست جمهوری "اسلامی" ایران – که قبلاً خواندیم پاسخ انتقاد خبرنگار را با "حرف های تازه ای می شنوم" داد - اشکالات اش را گوشزد کرد؟ بگذار فراتر روم ، همه جای دنیا رسم است برای مقامات – حتی اگر یک شرکت تجاری خصوصی باشد – مشاورانی اختیار می کنند. این وظیفهء مشاوران احمدی نژاد نیست تا اشتباهات مکرر وی را به او گوشزد کنند ؟ یا ما باید یک یک مواظب ریاست جمهور اسلامی باشیم؟

جهارم ، نازنین ، مباد که ادعا کنم : همه چیز را می دانم. به گمانم این سطور نوشته ات کمی به دور از انصاف ست. بحث من ، لزوم حدوث یک فرد کامل در قبای ریاست نیست. دارا بودن حداقل هاست.کیست که نداند در دنیای واقعی ،سیاست مداران مانند همه مردم ، گرفتار ضعف های "انسانی" خود اند. خاتمی اشتباه لپی می کرد ،اما جسارت اش را داشت که تصحیح کند(به چشم خود در مراسمی دیدم که چنین کرد،من شاهد عینی بودم یعنی در آن جا حضور داشتم ، اشتباه او ،به دلیل خستگی مفرط ناشی از سفر بود اما باز عذر خواهی کرد.) ، در بحث شیرین اشتباه کردن که من "وِل معطل " ام ، بوش دیگر به بحث ما چه ربطی داشت ؟!؟! کاراکتری مثل بوش نان دانی بسیاری از کمدین های معروف امریکاست .
شاید بگویی که مردمی که هنوز بیست درصد بی سواد دارند ، یک و نیم میلیون نفرشان با کمتر از روزی یک دلار روزگار می گذرانند ، چهارده میلیون نفرشان زیر خط فقر زندگی می کنند و سالیانه دویست هزار نیروی فکری خود را از دست می دهند ، رییس " جمهور" شان همین می تواند باشد.در درستی گزاره بحث نکنیم ، من ؛برای بروز یک رفتار دموکراتیک ( احترام به رای اکثریت) نیاز دارم که حداقلی را خواستار باشم تا او را رییس جمهور خود بدانم. ایرادات من به او دنباله دار است ،از آن بگذریم.
دوست من ، اقرار می کنم که سر ِ دیگر کلوپ نازی آباد(اگرچه لازم می بینم با قریحه منحصر به فرد ات ،نامی جالب تر برایشان بسازی) شیطنت بسیاری برای سیاه نشان دادن ِ ایران ِ بعد از خاتمی می کند.اما مگر قرار نیست که سخن ارزش داشته باشد نه گوینده سخن؟

پنجم،مهربان ام ، کاملاً به جاست اشاره ات( و به طریق سلامت از نوشتهء من نزدیک تر) که :
آيا بهتر نبود به جاي اينكه بنويسي : چطور او را رييس جمهور خود ناميدي ؟ مي نوشتي: چنين به نظرم رسيد كه او را رييس جمهور خود ناميده اي . ميخواهم بدانم آيا درست فهميده ام؟ و اگر درست فهميده ام چرا او را رييس جمهور خود مي نامي؟آيا اين منصفانه تر نبود ؟
برایم مسلم شد که باید برای زدودن فکرم از استبداد تلاشی مضاعف کنم.اما از شما می خواهم در صفحات وبلاگ ام دست به جستجویی بزنید تا بر شما روشن شود که "فکر کنم" ؛"گمانم بر این است" ؛" تصورم این است" در زبان من خیلی هم بیگانه نیستند.اتهام زنی در کلام من یک رویه نبوده است ،یک استثناست.تلاش دارم که کمتر تکرار شود.

ششم ، فرهاد جان ، در نامهء خصوصی هم اشاره کردم ، این جا واضح تر می نویسم:
در سئوالی که از باب سلب تابعیت از خود از شما پرسیدم ، شیطنتی نهفته بود، ولی به شرافت حرفه ایم سوگند می خورم که اصلا ً قصد کوچک انگاری حتی مقاله وزین شما را هم نداشتم، چه رسد به (دور از جان عزیزت) تحقیر.تمام آنچه باعث برداشت نابجا از جمله ام شد ،جا افتادن یک علامت سئوال بود در آخر جملهء اول مورد سوم نامه(که وجهی سلبی به جمله می داد نه ایجابی).
من قصد داشتم با سئوالم ، ترغیب ات کنم تا از چیز هایی بگویی که حتم داشتم از وجود وارسته ای چون تو بروز یافته ( مثل درخواست تاریخی سلب تابعیت ، که همان طور که نوشتم ،جز برای بردن پول زبان بسته ، توسط عده ای خارج نشین صورت نگرفته بود.) ، اما میلی به گفتن شان نداری.عزیز ، نقل این شجاعت ، فقط باب شناختن شما نیست ( که در جایش بسیار ارزشمند است) ، بلکه روشن کردن این موضوع است که مردم راه هایی دارند تا بدان وسیله هزینهء کارهای نابخردانه حاکمان را افزایش دهند.اگر شما با شیطنت من ، آن را باز نمی گقتی ، حتم دارم که عده ای زیاد از "دانستن" داشتن چنین امکانی محروم بودند. گیرم که کمتر کسی شجاعت تو را نشان دهد که بی پشتوانه کشوری خارجی ، از خود سلب تابعیت کند.به علاوه ، اگر چنین وقایعی نقل نشود – با فاصله ای تاریخی – و شما به عنوان رقیب وارد کارزار با ریاست جمهوری اسلامی شوید ، من آن را می دانم و بلیط شانس ام را به شما می دهم برای ورود به حاکمیت ، دیگر رای دهندگان چگونه فرق بگذارند میان شما و او.می بینید که در زمینهء وبلاگ زدن شما ، گلایه ام چندان هم بی اساس نیست.

هفتم ؛ فرهاد جان ، حق با شماست ، در وبلاگ نوشتن و یک جانبه به قاضی رفتن ظلم است.اما باور بفرمایید ، همان طور که قبل تر نوشتم ،هدف من آشنا کردن دیگران با نظریات شما بود (غیر مستقیم) و دانستن بیشتر خودم(مستقیم).اتهام عدول از موازین اخلاقی را نمی دانم بر خود وارد بدانم یا نه ، چون نیتی به کل متفاوت از آن چه شما می پندارید داشتم .از سوی دیگر وبلاگ کم بیننده من که اغلب تعداد شان به انگشتان دو دست نمی رسد ( می توانید شمارنده را نگاه کنید) ، آن طور که فهمیدم خوانندگانی ثابت دارد ، پس یقین بدانید که پاسخ شما را هم خواهند خواند. شاید به همین کم خوانندگی وبلاگ بود که از ارسال نوشته ام به گویا خودداری کردم.

هشتم، برای رد مدعای تو خردمند ، مبنی بر "هوشمندی" و "مدیر" تر بودن احمدی نژاد ، نیاز است که بحث را به روند ها پیش بریم نه مصداق ها.با این حال تصور می کنم ، برای جلوگیری از اطاله کلام ، بهتر است مصداقی بگویم: او "مدیر" نیست به یک دلیل خیلی ساده ، این که در انتخابات رییس جمهور اسلامی شدنش ، استانی که او مسئول اش بود، از آخر دوم شد.هوشمند هم نیست ، که اگر بود در پاسخ به خبرنگار خارجی در اولین مصاحبه اش در پاسخ ، بحث حقوق بشر را " نخ نما و تهور آور" نمی خواند.گیرم که زورش نرسیده به کریستین امانپور ، چون آن طور که خواندم ، لحن امانپور خیلی تندبوده (من فرصت تماشای مصاحبه را نیافتم).
او در مقابل دستورات تکراری اش ، یکصد میلیون دلار را بی محاسبه ای و برآوردی در اختیار یک وزارت خانه بی وزیر می گذارد.
انتخاب استانداران اش که لابد شنیده ای به قدری در کاهش تنش موفق بوده که دو نماینده (هرچند نماینده واقعی آن استان نباشند) را وادار به استعفاء کرده .فکر می کنم چنین هوشمندی را دیگر برای خوزستان تکرار نکند.
مجوز او برای تغییر خدمت سربازی از هوشمندی او نیست ،ناشی از نزدیکی اش به سپاه است به گمانم.کوتاه سخن این که ،به تصور من ، فلسفه وجودی احمدی نژاد در این پست ، مطلقاً نیازمند "مدیریت" و "هوشمندی" نیست.بیشتر مرهون متابعت و شخصیت سنتی اوست.
البته که این ها هرگز بدان معنا نیست که خاتمی را هوشمند و یا مدیر تر می دانم.برای انتخاب میان این دو نیز معتقدم باید کارهای احمدی نژاد را در دو دوره ریاست جمهوری اسلامی اش به نظاره نشست و بعد نظر داد.

نهم ، عزیز آن چه نوشتم در مورد ماده قانونی ، تجربه و شنیده هایم بود.منظورم این بود که چنین قانونی در قبل از به اصطلاح اصلاح چه ضعفی داشته و بعد از آن هم تا چه حد غیر قابل اجراست.می خواستم روشن کنم قانون را می نویسند تا مردم راحت تر حق خود گیرند ، نه این که روی مخالف را با آن کم کنند و یا از فرار مغز ها جلوگیری کنند.می خواستم بیشتر توضیح دهی که چرا هنوزاعتقاد داری که باید "رو" به حاکمیت ایستاد و قصور ریاست جمهوری اسلامی را در عمل نکردن به وظایف اش گوشزد کرد، در حالیکه اغلب مخالفین وضع موجود(که تو پیشنهاد کردی آن ها را دموکرات ها بنامیم) "پشت" به حاکمیت کرده اند و شوربختانه روی به سوی دیگر ِ مرز ها (مهاجرت) دارند.که تو این کار را در پاسخ ات هم نکردی.مطمئنم هدفی داری ازین "رو" کردن ، خوشحال می شوم که از آن بیشتر بگویی ، شاید ما هم چنین کنیم.
اشاره شما هم به این که چاپ در فضای مجازی کاربردی ندارد را از نظر دستوری به کدام لغت نامه ارجاع می دهید؟ معادل پابلیش که فعل مورد استفاده در وب لاگ هاست را به کار بردن از نظر من چندان غلط نیست.

در آخر این که ،
از کتابچه مهدی خلجی نقلی می آورم که «...اگر دوستی از نوشته‌ای برنجد، خود نيز سراپا خواهم رنجيد. ارزشی در نوشته‌ای نمی‌بينم که جانِ عزيزی را بيازارد».

مهربانانه و ارادتمندانه

Wednesday, September 21 at 10:56 PM

پاسخ فرهاد عزیزم

سلام دانيال عزيز

1- همين كه يادداشت ام را خوانده و انتقادات را به آن نوشته اي نشانه ي لطف توست .
2- چه كسي گفته تو در مقامي نيستي كه اين نوشته را نقد كني ؟ چرا حقي را كه مال توست و بسيار بديهي ست از خودت مي گيري؟! لطفا يكبار و براي هميشه از اين فروتني هاي ايراني وار دست بردار . "تو كاري را انجام داده اي كه حق توست" . اما بگذار بگويم كه آنرا به درستي انجام نداده اي !
3- اغلب ما اينگونه ايم(نوشته ي ديگران را آنگونه مي خوانيم كه عادت داريم و آنگونه كه بلافاصله از آن برداشت مي كنيم ، در باره اش به داوري يا انتقاد مي نشينيم) و از توجه به جزييات نوشته هاي ديگران دريغ مي كنيم . و آنگاه دچار سوءتفاهم حاد مي شويم !
4- من هرگز آقاي احمدي نژاد را "رييس جمهور خود "نخوانده ام بلكه او را چنين خطاب كرده ام : رياست محترم "جمهوري اسلامي ايران" . در حاليكه اگر او را به رياست جمهوري "خود" مي پذيرفتم لابد مي نوشتم : "آقاي رييس جمهور !"چطور از چيزي به اين وضوح، تو چيزي خلاف آن برداشت كرده اي ؟!
5- درباره ي گلستان چاي : من مطمئن نيستم اما در ذهنم چيزي از يك يادداشت تاريخي كه 15 سال پيش خواندم ، در ذهن دارم كه گمانم مرا همانوقت هم متعجب كرد و آن هم اين بود كه عهدنامه ي گلستان را "گلستان چاي"خوانده بود و البته توضيح داده بود كه وجه تسميه اش چيست .اما در اين باره نمي توانم با قاطعيت داوري كنم . پس از تحقيق و اطمينان از اينكه عنوان واقعي چيست خواهم توانست قضاوت كنم . همين حالا نامه اي به آقاي نوشيروان كيهاني زاده كه در اين امور صاحب تجربه است ميل زدم و از او در اين باره راهنمايي خواستم . تا پس از آن با تو همراهي كنم يا نه به تو بگويم كه اشتباه از توست . حافظه و دانسته هاي تنها من ، ملاك داوري ام نخواهد بود.
6- يكبار آيت الله مشكيني در نماز جمعه به جاي "بيت اللمققددس" كلمه ي "بيت اللمقدس " ( به فتح ميم و كسر دال) را بكار برد . تا مدت ها به او ميخنديديم . اما بعد ها وقتي به تلفظ صحيح آن كلمه پي برديم جز خجالت چيزي نصيب مان نشد !
7- اما حتي اگر آقاي احمدي نژاد اين اصطلاح را غلط بكار برده باشد( كه احتمال اش زياد است ) ، باز هم به او ترحم نخواهم ورزيد بلكه اگر به او دسترسي داشته باشم به او و دوستانه تذكر خواهم داد كه صحيح اش اين است . همه چيز را همگان دانند نه فرهاد جعفري يا دانيال جعفري ! و اين عيبي بر كسي نيست كه چيزي را غلط به خاطر سپرده باشد .
8- خود من لفظ آهيمساي گاندي را در يك مقاله ام آهيسما بكار برده بودم . خواننده اي ايميل زد و (او هم با ابراز فروتني ايراني وار و پوزش و ...) تذكر داد. از او به خاطر اينكه به من تذكر داده است تا غلط ام را تصحيح كنم عميقا تشكر كردم و به او هم يادآور شدم كه اصلا كار زشتي مرتكب نشده است كه اين همه پوزش مي خواهد!
9- خود تو اشتباه نكرده اي و نمي كني؟ رييس جمهور مگر قرار است علامه ي دهر باشد ؟ من بارها از زبان آن قبلي شنيدم كه به شوراي امنيت سازمان ملل متحد گفت :"شوراي امنيت ملي " !
10- چند اشتباه وحشتناك مي خواهي از "بوش به تو نشان بدهم كه اشتباه احمدي نژاد پيش آن هيچ است ؟! براي ترحم ورزيدن به ديگران به دنبال دلايل و انگيزه هاي بزرگتري باش دوست من ( در حقيقت : مغلوب تبليغات كلوپ نازي آباد نشو كه يك سرش توي پاريس و لندن و بروكسل و برلين است و يك سرش در نازي آباد !)
11- آيا بهتر نبود به جاي اينكه بنويسي : چطور او را رييس جمهور خود ناميدي ؟ مي نوشتي: چنين به نظرم رسيد كه او را رييس جمهور خود ناميده اي . ميخواهم بدانم آيا درست فهميده ام؟ و اگر درست فهميده ام چرا او را رييس جمهور خود مي نامي؟آيا اين منصفانه تر نبود ؟
12- "كمبود دانش " يعني چه دانيال جان ؟ باز هم تعارفات ايراني تكه پاره كردي؟
13- الله و اكبر از دست اين تعجيل در خواندن و سرعت در داوري !نوشته اي : اشاره ي شما به سلب تابعيت از خودتان مربوط به مطلب " من موشك شهاب سه نيستم " است !! نه عزيز دلم . از كجا ي مطلبم چنين برداشتي كردي ؟ آيا همه ي معلومات تو از من كه به چند مطلب ام در گويا خلاصه مي شود مي تواند مبناي داوري فرار گيرد ؟!داستان در خواست ترك تابعيت من در اعتراض به وضع موجود ،كه هفت سال پيش و براي نخستين بار در طول حيات نظام جمهوري اسلامي ايران رخ داد و درون محافل سياسي سرو صداي زيادي كرد ، هرگز ربطي به مقاله ي "من موشك شهاب سه نيستم" ندارد.
14- حقيقتا جالب است دانيال جان ! چطور برداشت كاملا غلط خود را به من نسبت دادي ؟ آيا چنين اجازه اي داشتي ؟ اول يك چيزي را به ديگري نسبت ميدهند و بعد از او مي پرسند؟! و مطابق آن لطيفه ي معروف اول ميبرند و بعد مي شمرند؟! آن هم در يك فضاي عمومي مثل وبلاگ؟
15- اما در مورد ترك تابعيت :هفت سال پيش من به طور رسمي و قانوني، و مستند به ماده ي 988 قانون مدني، از دولت ايران خواستم كه تابعيت ام را لغو و سپس مر از كشورش اخراج كند . چون در كشور آنها من صاحب هيچ حقي نيستم كه قانونا و ظاهرا از آن برخوردارم . هيات دولت خاتمي با اين درخواست ام كه براي نخستين بار در تاريخ جمهوري اسلامي صورت ميگرفت(پيش از آنرا خبر ندارم) موافقت نكرد اما در عوض از وزير ارشاد (مهاجراني) خواست تا با در خواست انتشار هفته نامه ام موافقت كند تا تابعيت ايراني ام را ترك نكنم !
16- دانيال عزيز اينها را نمي گويم تا تو را سرزنش كرده باشم ، بلكه مي نويسم تا در موارد بعدي رعايت كني . چون تو باتعجيل در داوري ات و سپس گذاشتن اين مطلب در وبلاگت، ديگران را درباره ي من به سوءتفاهم مي اندازي . شايد بسياري نوشته ي تو را بخوانند اما پاسخ مرا نه ! و اين ظلم به من نيست ؟
17- ( اين را با لحن دوستانه ي توام با گلايه بخوان نه تندتر از آن)من كي آقاي احمدي نژاد را منتخب ملت ايران ناميدم دوست من ؟ ممكن است چنين چيزي را در يادداشت ام نشانم بدهي ؟ چرا به خودت اجازه ميدهي ببري و بدوزي و آنوقت تن ديگران كني ؟ چطور وقتي به صراحت نوشته ام كه به او و آن ديگران راي نداده ام و نخواهم داد چنين چيزي را به من نسبت ميدهي ؟
18- او به مراتب از آن ديگري هوشمند تر و زيرك تر است چون از كريستين امانپور نخواست كه در مصاحبه با او روسري سر كند ! به وزرايش دستور داد صورت تمام اموال و دارايي هاي شان را اعلام كنند ! براي سيستان و بلوچستان استانداري بومي و مورد تاييد اهل سنت انتخاب كرد ! در باره ي خوزستان نيز چنين نظري دارد ! تمايل دارد تا مدارس را از دست آموزش و پرورش درآورده و به شهرداري ها تحويل دهد! ( اين يكي از هوشمندانه ترين كارهاي اوست ) به سربازان بالاتر از ديپلم اجازه داد تا در ادارات دولتي و بدون لباس خدمت كنند و.... چيزهايي كه در آينده خواهي شنيد ( آگر آمريكا و نظام بين الملل به او مجال دهد البته!)
19- بازهم اشتباه و بازهم بدون تحقيق داوري كردن ! ماده ي مورد اشاره هرگز ربطي به ايرانيانيان با تابعيت مضاعف ( يا دوگانه ندارد) .بلكه مطابق اين ماده هر شهروند ايراني كه:بيشتر از 25 سال داشته باشد, خدمت سربازي اش را گذرانده باشد ، هيچ مال غيرمنقولي در ايران نداشته باشد (و اگر دارد بفروشد) و نسبت به حق الارث احتمالي اش از خود سلب حق كند ؛ آنگاه مي تواند طي درخواستي از هيات دولت بخواهد كه تابعيت ايراني او را لغو كند.اگر هيات دولت دلايل او را كافي ببيند با آن موافقت مي كند . در اين صورت شخص مكلف است ظرف سه ماه از كشور خارج شود .در غير اين صورت دولت مكلف است او را از كشور اخراج كند.قربانت : فرهاد


توضیح : بنا به درخواست فرهاد عزیز ، بخش هایی از نامه حذف شده است.با احترام به او ، و از آن جایی که نوشته های وارسته ای چون او را زینت این وبلاگ می دانم، آن را این جا گذاشتم.اما گلایه ام هم چنان باقی ست که چرا وبلاگ شخصی ندارد.
بیشتر تامل خواهم کرد تا پاسخی در خور برای این نوشته فراهم کنم

Tuesday, September 20 at 3:28 PM

جایزه ام

در مسابقهء مقاله نویسی داوران من را به عنوان نفر اول انتخاب کردند.همان موقع شروع مسابقه ف.م. سخن نوشت که جایزه نفر اول پیش اوست.
دیروز متوجه جایزه ام شدم،یعنی بعد از کامنت گستاخانه ام ،سری به وبلاگ وزین سخن زدم و آن را یافتم.جایزه را عیناً اینجا نصب می کنم تا دیگران هم بهره ببرند:


جايزه ي اينجانب به برنده ي خوشبخت ِ مسابقه ي مقاله نويسي عليرضا تمدن، جناب بيانکونرو
بيانکونروي عزيز!قول داده بودم بر مقاله اي که در مسابقه مقاله نويسي عليرضا تمدن اول شود نقدي بنويسم و نمي دانم مي داني که نقدي که من مي نويسم معمولا کمي تا قسمتي دردناک است و شخص مورد نقد را از گفتن و نوشتن پشيمان مي کند اما به هر حال قولي است که داده ام و متاسفانه (به قول وبلاگستاني ها شوربختانه يا سوگمندانه) قرعه به نام جنابعالي افتاده است ولي سعي مي کنم جوري ننويسم که خداي ناکرده - پيش از افتادن به دست قاضي مرتضوي عزيز به عنوان يک نويسنده ي شايسته -، برويد دنبال کار و زندگي تان و پولدار و خوشبخت شويد.
البته اينها شوخي است و نقد اصلا نبايد باعث ناراحتي يا زهره ترک شدن شخص مورد نقد شود و نويسنده بايد بتواند همچنان بنويسد ولي خب بد نيست که هميشه قيافه ي وحشتناک نقدنويسان را موقع نوشتن جلوي چشمش داشته باشد تا اگر يک وقتي همين جوري کلمه اي کشکي کتره اي صادر شد، بتواند آن را فوري ديليت کند.
خوشبختانه در مقاله شما کلمه ي کشکي کتره اي نيافتم که بتوانم گير بدهم ولي بحث شيرين ِ اعدام يا حبس ابد مرا به شوق آورده است که کمي به اصل موضوع بپردازم.
بيانکونروي عزيز!شما کارتان نوشتن مقاله بوده است و خيلي خوب توانسته ايد از عهده ي اين کار بر آييد و برنده ي خوشبخت جايزه ي اول (که اهدا کننده ي اوليه اش معلوم نيست چرا وسط کار يکهو در رفت) بشويد ولي مهم اين است که به هر حال جايزه ي اول را برده ايد و علي تمدن شده، اين جايزه را از خورشيد خانم مي گيرد و به شما مي دهد که ما هم به نوبه ي خود از ايشان تشکر و قدرداني مي کنيم.
اما عزيز من! اين بحث و فحص ها يعني چه؟ اعدام نباشد يعني چه؟ ولتر و مونتسکيو و کانت و روسو و انسان گرايي و کرامت انساني يعني چه؟ شما جوانيد به ياد نداريد اما ما هنوز خوب به ياد داريم که آقاي ناظم از پنجره ي کلاس نعره مي زد: "مراد، ترکه!" مراد فراش مدرسه هم مي دويد از درخت خرمالو يک ترکه تر و تازه و باريک و بلند مي کند و در حوض خيس مي کرد و به کلاس مي آورد و آقاي ناظم که هيکلي کمي کوچک تر از رضا زاده داشت با آن به دست ظريف و نحيف ما ها مي کوبيد که چرا جاي امام نهم با امام دهم عوض شده يا اسيد کلريدريک با اسيد سولفوريک جا به جا شده. اين تازه زمان شاه بود، زمان شما را نمي دانم فقط آخرين خبري که از يک شهرستان به ياد دارم اين است که آقاي ناظم ناخن بچه را در مدرسه با گازانبر کشيده است (خبري که خودم اگر در روزنامه هاي خودمان نمي خواندم محال بود باور کنم حتي اگر پيغمبر مي گفت). خب آن وقت شما دوست عزيز انتظار داريد مني که يک نقطه ي نقي و تقي را جا به جا کرده ام و آن طور ترکه خورده ام يا به خاطر اندکي بازيگوشي ناخنم با گاز انبر کشيده شده، اگر لواط بفرمايم (استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله – همراه با گاز گرفتن لاي دو انگشت شست و اشاره) به شيوه ي برغوتي – مگي با من رفتار شود؟ آخر قربان، شما نمي فرماييد که مني که به بچه ها و دخترهاي يک محله تجاوز کرده ام، در آن شصت و هفت بار حبس ابدي که در زندان به سر مي برم بر سر زندانيان بدبخت چه مي آورم؟
شما دوست عزيز من که به اين خوبي مقاله مي نويسيد، سوخت موتور ِ مدرنيته و اين بچه بازي ها را ول کنيد و بچسبيد به آن سيستم آموزشي که از اول تا آخرش با وحشت و دلهره همراه است. سيستمي که خدا بيامرز صمد بهرنگي در کتاب کند و کاوي در مسائل تربيتي ايران متاسفانه (همان شوربختانه و سوگمندانه ي وب لاگستان) مي گويد نمي توان بچه اي را که مرتب از دست پدر و مادر و خواهر و برادرش کتک مي خورد در مدرسه کتک نزد. صمد که اين را بگويد، يعني وضع خيلي خراب تر از آن است که کتاب هاي روانشناسي مدرن غربي بتوانند براي ما کاري بکنند. شما بچسبيد به آن سيستم آموزشي که تا مرحله ي دانشگاه و احتمالا بعدها در کوچه و خيابان مي خواهد دختر و پسر را از هم جدا نگه دارد و معلوم نيست که کجا بايد دختر يا پسري را ديد و پسنديد و ازدواج کرد و دست از سر بچه هاي بدبخت (همان نگونبخت و شوربخت وب لاگستان) برداشت.
شما تشريف ببريد در ساختمان يک دادسرا – هر کدام که دوست داري – مثلا يکي هست در سر خيابان ايرانشهر که کيس هاي خيلي با حال در آن جا مطرح مي شود. اصلا برويد در دادسراي جنايي خيابان شاپور؛ آنجا که جنايتکاران را مثل قاتل ناصرالدين شاه يا حاج سياح با غل و زنجير مي آورند؛ اگر کلمات مگي و برغوتي و مدرنيسم يکهو از مغزتان نپريد؟
يقين مي دانم با ديدن وضع آن زندانيان آرزو مي کنيد که اين بدبخت ها به جاي 67 بار حبس ابد شدن يک بار با جرثقيل بالا کشيده شوند و از چنين رنج بزرگي برهند.
اميدوارم دفعه ي ديگر مقاله اي در تاييد اعدام، آن هم به وسيله جرثقيل و بند رخت پلاستيکي بنويسيد که با جامعه ي ما و خفاش شب – بيجه سازگار باشد نه برغوتي – مگي.
با آرزوي موفقيت براي شما در کار نوشتن و علاقمند شدن قاضي مرتضوي به مقالات تان.ف.م.سخن

at 12:20 AM

سئوالی چند از یک دوست

فروتنانه در پاسخ به مقاله ارزشمند شما" نامه به احمدی نژاد"
فرهاد جان سلام

با عرض ادب و مهر،نامه ء پر مغز شما را به ریاست جمهوری تان خواندم.در مقامی نیستم که چنین مطالبی را نقد کنم،این را به خوبی می دانم،اما فکر کردم چند خطی ازین آزادی که عرصه مجازی فراهم آورده بهره مند شود تا به قول شما دوباره وارد جرگهء آدم ها(موجوداتی که روابط شان را در اجتماع ترس تنظیم نمی کند) شوم.
اول این که تمنا دارم بگویی چرا شما که مثل من رای به هیچ یک از کلوپ قدرت ندادی(باور کن فهم این مسئله برای آحاد جامعه سخت بود که فهم کنند همه کاندیداها جزو باشگاه قدرت اند و ازین نظر حداقل یکسان اند)؛ این مرد به قول شما کوتاه را رییس «جمهور» خود بنامی؟
من از او کینه ندارم،از هیچ یک از سران این مملکت ندارم،حقیقت این که برای کسی که از عهدنامه «گلستان چای» حرف می زند احساس ترحم هم دارم.جدای از سر پایین انداختن ،بر بلاهت کسی که تعریف درجه را نمی داند تاسف هم می خورم.اما همه این ها دلیل نخواهد شد که برای رواج مهر ورزی( که بسیار به اعلام اش از سوی این مرد بدبین ام) او را منتخب ملت ایران بدانم،چه رسد به منتخب من.

دوم ؛در کمال احترام می خواهم که شما مستندات خود را برای مدعایتان ( هوشمندی و مدیر تر بودن این یکی از آن یکی) روشن کنید.همیشه انتقادات شما را نسبت به «کلوپ نازی آباد» ستوده ام(از جمله همین ترکیب موجز و گویای شما را) با این وجود ،احتمالاً به دلیل کمبود دانش، نتوانستم مدعای شما را هضم کنم.

سوم؛اشاره شما به بهره مندی از قانون سلب تابعیت برای خودتان ،مربوط به مقاله «من موشک شهاب سه نیستم» است.البته که چنین اقدام شجاعانه و انسانی شما، که در کمال فروتنی حاضر به سلب حقوق اساسی شما برای شریک نشدن در جنایتی علیه بشریت است.اما با آنچه از شما شناختم ،کنجکاو شدم که آیا باز هم چنین شجاعانه عمل کرده اید؟

چهارم ، من پیش از این نیز اطلاعی هر چند سطحی از ماده مورد اشاره شما داشته ام.آن طور که من شنیدم ، ایرانیان ثروتمند که از مهلکهء انقلاب گریختند، و تبعیتی دوگانه داشتند، در ایالات متحده دعوی به دادگاه بردند که تبعهء ایران نیستند و به عنوان یک آمریکایی از حکومت جدید ایران به خاطر مصادره اموال شان شکایت دارند.عده ای شان موفق شدند مبالغی هنگفت از دارایی های بلوکه شده ایرانی را به چنگ آورند(با سلب تابعیت ایرانی).خلا قانونی مذکور در چند جا دیگر هم مورد سوء استفاده قرار گرفت.بنابراین دولت وقت (زمان جنگ) تصمیم گرفت شرط سلب تابعیت را موافقت هیات وزیران قرار دهد.پر واضح است که این خود به خود به معنی منتفی شدن چنین گزینه ای بود.برای همین هست، که هنوز بسیاری از ایرانیان ساکن خارج ،با پاسپورت کشور مبدا از اقامت گاهشان خارج می شود و به مهر آباد که می رسند پاسپورت ایرانی را که از سفارت طلب کرده اند رو می کنند!
در بعد حقوقی سخن شما کاملاً صحیح هست.الغای حقوق اساسی چون سلب تابعیت ، آن قدر مذموم هست که نیازی به سخن بیشتر نباشد.اما عزیز ،مگر اصول ده گانه ابتدای قانون اساسی به کمال اجرا می شود که از زیر پا گذاشته شدن اصل نهم تعجب کنیم و بر پایه اصل هشتم در صدد گوشزد کردن اشتباه بر آییم.
بخواهیم یا نخواهیم ، حکومت مدت هاست راهش را از من و شما جدا کرده ، و صدای ما وقعی نمی نهد.
من هم مانند شما ،مدت ها گوشزد کردن اشتباهات حکومت را ،نه لزوماً فقط از سوی اهل اندیشه ،بلکه توسط آحاد مردم ، چه درست و چه غلط ، راه اصلاحی عالی می دانستم. هزینه پایین برای «گوشزد کردن» ، تیراژ بالای «گوشزد» و افزایش غیر مستقیم آگاهی ها از فواید بی شمار این روش است.اما با مخروبهء فرهنگی که ما حصل دول جنگ و سازندگی و اصلاحات است ، می توان «واقع بینانه» به تاثیر اش خوش بین بود؟

در آخر اشاره کنم که از کم نوشتن شما هم چنان گله مند ام.
اخلاقاً خود را موظف می دانم که اگر قابل دانستید و پاسخی به این نامه نگاشتید ،وبلاگ من افتخار چاپ اش را خواهد داشت.

با مهر
دانیال

Saturday, September 17 at 2:22 PM

هنجار ها

دیروز چیزی دیدم که حسابی مرا به فکر فرو برد.من زیاد اهل تهران گردی نیستم ، از شلوغی بدم می آید.شاید به همین خاطر باشد که صحنه ای که تجسم خواهم کرد برای شما تازگی نداشته باشد:

شب جمعه ها معمول است که فرزندانی که هنوز بالغ تشخیص داده نمی شوند در معیت خانواده به پارک سینما و رستوران می روند(تفریحی عمومی غیر ازاین ها هم داریم؟) .کمی که جوانتر بودم؛به راحتی می شد دخترکان بالغ تر را از روی شیوه پوشش شناسایی کرد: آرایش مفصل تر و آشفتگ کمتر در چهره و خلاصه فرق بود بین بزرگ و کوچک.
اما دیشب حکایت دیگری بود ،دخترکانی که سن شان به زحمت به ده دوازده سال می رسید،الگو برابر اصل دختران بیست و چند ساله بودند.جالب اینکه اصلاً هم به خانواده همراهشان نمی خورد که مجوز چنین پوششی را بدهند.در دامنه کوه توچال که محل رفت و آمد خیلی آدم هاست،دخترکانی که بی والدین بودند ،آششان شور تر بود.

برایم فهم اش مشکل نبود که بچه ها در این سن الگو برداری از اطرافیان را برای ورود به دنیای آدم بزرگ ها انجام می دهند.ولی واقعاً نمی فهمیدم که آیا بزرگ تر ها از دنیای بزرگی فقط همین را توانسته بودند به آنها بیاموزند؟
نسل بعدی ما به شدت خوش گذران بار می آید،والدین که هیچ پاسخی برای دنیای سئوالات آنها ندارند،خود شدیداً دچار سرگشتگی اند،و جبران محدودیت هایی که در مورد خودشان اجرا شده را در بی قید بار آوردن بچه ها می دانند.به قول رهبر انفلاب آسیب اجتماعی که می گویند این هاست ها.
این نسل جدید از ریشه با ارزش های انقلابیون (به مفهوم مثبت آن) بیگانه اند ، و آشنایی کمی هم با ارزش هایی اومانیته غربی دارند؛ اصولاً نسلی که میزان استفاده اش از کتاب زیر دقیقه در روز باشد ، و قریب اکثر وبلاگ نویسان اش دنبال آهنگ و هک و فیلتر باشند ،فکر نکنم چیز دیگری برایش متصور بود.
مسئله عمده همین جاست؛به نظرم یک جای این تئوری جامعه شناسان که دوری از ارزش های سنتی را منشا الزامی تجدد بدانند می لنگد.کار که به این جا کشید اصلاً بگذارید من هم پرده از فرضیه ام بردارم:
من تصور می کنم میان تحول خواهی در جامعه وشیوه تعریف هنجار ها و تا حدودی ماهیت هنجار ها ارتباط مستقیمی وجود دارد،برای این که روشن تر شود بگویم که من شدیداً مخالف این هستم که هر تغییری در جامعه لزوماً به بهتر شدن می انجامد.این شدیداً بسته به عوامل گوناگون است.مثلاً این که روند های جهانی در دنیای امروز در کدام سو در حرکتند،و یا این که انسان ها به عنوان سلول های این کل ، در چه سطحی از آگاهی اجتماعی اند.
خوب تا حدود زیادی وابسته به این هم هست که هنجار از چه مسیری تعریف می شوند ؛ماهیت مرجع معرف آن چیست و چه خاستگاه اخلاقی دارد.
درایران امروز؛هنجارسازی دارای مرجع دوگانه شده( که احتمالاً مدل های دیگر اجتماعی هم چنین اند) اما این دو اصلاً سر سازگاری باهم ندارند.حکومت که به زور قانون سعی دارد هنجار ها را تغییر دهد و خانواده که هر آنچه خلاف هنجار حکومتی باشد را درست می داند.این جایی ست که من احساس می کنم باعث آسیب اجتماعی می شود.
خانواده که به دلیل اقتصادی توان هم فکری و تولید هنجار هایی مبتنی بر یک «سلسله اصول» را ندارد ، به این بسنده می کند که «این ها(حکومتی ها) نمی فهمند ،ما خودمان درست انجام می دهیم».طبیعی ست که هنجار های تولیدی هدف خاصی را دنبال نکند.
از سوی دیگر در سطح اجتماع هنجار های دوگانه ،آسیب های متعدد اجتماعی به بار می آورد که موضوع این بحث نیست.
آن چه این جا برویش تکیه دارم، این است که هنجار سازی در اختیار دو نهادی قرار گرفته که هر دو به یک اندازه متزلزل اند و در معرض تندباد حوادث.آمار طلاق 25% و بی ثباتی سیاسی 8سال اخیر ،از نظر من شباهت های بی مانندی دارند.این تزلزل باعث می شود که هنجار های تعریفی هیچ نسبتی با ارزش های مدرن پیدا نکنند.به زبانی ساده، وقتی تقلب، زرنگی معنی می شود و ریا، دین داری ؛تکلیف روشن است.

تا این جای کار همش حرف های خودم،اما انطباق اش با اجتماع:
در جامعه ای که دختر بیست و چند ساله اش به جای ساختن رویاهایش در حد و اندازه های یک زن مستقل موفق ، به فکر خوش پوشی و به روز ماندن صرف باشد ،بلکه از جماعت رجال کسی دم به تله بدهد،معلوم است که الگو برداری سطحی و نسبتاً کور نوجوانان اش ،منتهی به برداشتی اساساً غلط از «بزرگ شدن» شود.برای همین است که تصور می کنم ،سیر سقوط اخلاقی اجتماع در آینده باز هم سرعت خواهد گرفت(در کوتاه مدت)،چون این مدل هنجار های «ناهنجار» مرتب از دوقطب خانواده-حاکمیت دوباره سازی می شود.
اجتماع مرتب برای کسی که نذری امام حسین می دهد ارزش اخلاقی منظور می کند .
خانواده مرتب از وظیفه اصلی اش در دنیای مدرن، یعنی تربیت مدرن و به روز عقب می افتد و نوجوانان را شیدا و سرگشته با جیب پر از پول رها می کند.
حاکمیت هم چنان به ترویج اشکالی به ظاهر نو از دین اقدام می کند (سریال های نو مذهبی با تم اجتماعی و به روز) ،مردم بیشتر و بیشتر از روند جهان عقب می افتند.
هنجار های حکومتی دوباره و دوباره توسط افراد شکسته می شود ،اما جرات کنار گذاشتن آن ها در کسی پدیدار نمی شود(هنوز غالب جامعه به کسی که در مجلسی شراب خواری می کند به دیده تردید می نگرد و هنوز از کسی که از روابط آزاد جنسی استقبال می کند دوری می جوید).
خلاصه این دور باطل حسابی در جریان است .

Tuesday, September 13 at 10:47 PM

گاف پرزیدنت

اکنون که این نوشته ها به رشته تحریر در می آید،هنوز معلوم نیست که پرزیدنت احمدی نژاد در لیست سخنرانان مجمع عمومی هست یا نه،واگر هست،آیا از ابتکار هایش ملت را به فیض خواهد رسانید یا نه.اما گفتن یک نکته را خالی از لطف ندیدم:
احمدی نژاد که در یک برنامه ضبط شدهء خبری پرده از «ابتکار» اش برای بحران اتمی برداشت ،جدای از تکنیک ضعیف سخنرانی اش یک گاف بزرگ داد: او که از روی نوشته می خواند گفت که :«بنده برای مسئله هسته ای ابتکاری دارم که در آینده آن را توضیح خواهم داد.»
این مرد ارادانی که در زمان انتخابات چشم در لنز دوربین نمی انداخت تا شدت حجب و حیای اش معلوم باشد، و در مجالس به دستان بروی شکم راه می رود( مانور مزخرف اختراعی احتمالاً مدیران مدارس ما در یک دهه پیش، که برای من از مدت ها پیش معنی اش : من قدرت دارم ولی از آن سوئ استفاده نمی کنم بود)، آن قدر قوه تمیز ندارد که استفاده از لفظ ابتکار ، در ادبیات ایرانی ، جز نخوت و خود بزرگ بینی معنی نمی دهد.مثل این که حتی حق دخل و تصرف در نوشته هایی که به او می دهند را ندارد.
جاهای دیگری هم معلوم شده که تا چه اندازه در صحبت کردن مردد است(لابد منتظر است همیشه کسی به جایش حرف بزند) ، او وقتی با اعتراض به جای یک خبرنگار مبنی بر عدم مصاحبه مواجه شد گفت:«عجیب است حرف های تازه ای می شنوم» اقلاً من اصلاً نفهمیدم منظور اش چی بوده.

Sunday, September 11 at 5:27 PM

در باب سخنان اخیر عبدی

مدتی را در مسافرتی برای تجدید قوا بودم نتوانستم این جا چیزی بنویسم،اگرچه کلی مطلب سر دل من مانده پس بگذارید یکی یکی بنویسم:

.ماجرا از یک واکنش رادیکال و احساسی از سوی یکی از سرسخت ترین طرفداران کلوپ نازی آباد(عنوان مناسبی که فرهاد جعفری ابداع کرده ) شروع شد(در کمر بستگی اش همین بس که تابلوی وبلاگ اش در طول انتخابات شد : تا اطلاع ثانوی فقط معین!).این نوشته سرآغاز کلی جدل در وبلاگستان شد ،که به نظرم معقول ترین پاسخ ها را به ان ، اعضا و سمپات های میانه رو تر و اغلب غیر مذهبی تر جبهه حامی شرکت در انتخابات دادند. وبلاگ جمهور و بهمن آقا دو تا از کامل ترین نوشته ها را در این باره دارند.
چندین بار خواستم بنویسم در این باره،اما هر بار به نوشته های این عزیزان بر خوردم و به قول امام محمد غزالی دیگر منبر نرفتمی.
اما مصاحبه جدید عباس عبدی ، که اولین بعد از اعلام تبرئه اش است، مرا بر آن داشت که نکته ای که یک بار نوشتم را دوباره از زبان عبدی تکرار کنم: اصلاح طلبان باید بروند شمال ، کتاب بخوانند ،از جلوی چشم مردم دور شوند.این تنها کاری ست که می توانند بکنند.برداشتن گران سنگی چون جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر ،با این وزن پایین سیاسی شان، فقط باعث تشدید دیسک بیرون زده تناقض از ستون فکری مشارکتی ها خواهد شد.

عبدی کار را تمام می کند : او می گوید معیار شرکت نیست،مسئله از این واضح تر است که بخواهم توضیح دهم.اگر معین رد صلاحیت شده بود،الان تمام مشارکتی ها در این اشتباه شریک بودند(به تعبیری که برای تحریمی ها آورده اشاره می کند)؟
مشارکت و یا عدم مشارکت آگاهانه مهم است.(نقل به مضمون)

در وبلاگ جمهور نیز اشاره شده بود که نوار اجتماعی که تحول خواه است و اساساً برای حضور بر سر صندوق ها «فکر» می کند و به وظیفه عمل نمی کند،نحیف تر از آن است که دوباره خط کشی تحریمی-مشارکتی شود.برای من این استدلال مکفی ست که حتی اگر در وبلاگ الپر ،صدتا دلیل دیگر هم بیاورد که راهش از دیگران جداست،او را محذوف ندانم.همیشه در معادلات آینده سیاسی تفکری که نماینده اش است را در محاسبات وارد کنم،و هر جا که شرایطی چون دوم خرداد پیش آمد، به فکر ائتلاف باشم.صد البته دلایل دیگری هم دارم برای این تصمیم گیری:
میان سالی را می شناسم که 19 ماه انفرادی را در زندان به خاطر سمپات مجاهدین بودن گذرانده،زندگی اش بر باد رفته و تمام جوانی اش را در اوین گذرانده،هنوز دل اش برای سازمان پر می زند،اما در دوم خرداد به خاتمی رای داد.
میان سالی دیگر را می شناسم که 7سال از جوانی اش (شامل 9ماه انفرادی) را در اوین بوده، آن قدر از جوانی می دانست که باید عاشق شد،پس یک ازدواج ناموفق حاصل اش شد،او هم مفتخرانه دوم خرداد پای صندوق حاضر شد.
دختر جوانی را می شناسم که فوق لیسانس عمران می خواند ، دور اول به معین رای داد،نه به این خاطر که در میدان خِر اش را گرفته بودند و توجیه اش کرده بودند،فقط چون دوست نداشت کناری نشسته باشد.دور دوم او پای صندوق نرفت.
مادری را می شناسم که لیسانسه است، دور اول را به هاشمی رای داد ،چون احساس وظیفه می کرد.دور دوم در خانه نشست.
می خواهم بگویم برخلاف آن چه که مشارکتی ها می گویند ،3میلیون رای ، آرای خالص شان نیست.محاسبه اش هم ساده است.کافی ست (و فکر می کنم انجام شده است،هرچند مخفی) یک نظر سنجی وسیع میدانی شود.در سوی دیگر می خواهم بگویم مدعای ابراهیم نبوی و مسعود بهنود هم به نظرم چندان قوی نیست که آرای هاشمی را در سبد دموکراسی خواهی و دل سوزی ریختند.بسیار کسانی مثل مثال های بالای من بودند که مشتاق مشارکت در سرنوشت بودند،اما نمی توانستند خود را راضی کنند که رای شان دوم خرداد دیگری می سازد،و اگر هم بسازد چه سود.

در نوشته اخیر نبوی هم به اسدالله بادامچیان نکته جالبی نهفته است: او هم معترف است که اصلاح طلبی لزوماً خاتمی و مشارکت و مجاهدین انقلاب نیستند.برای کلوپ نازی آباد باید این زنگ حطری باشد ،اگر گشو شنوا داشته باشند.فعلاً که اقدام فراکسیون اقلیت مجلس ،در رای اعتماد به وزرا ،هوشمندانه ترین حرکت پس از انتخابات بوده است.

یک نکته بامزه هم به ذهنم رسید:
حداد عادل که به مدد ثابت قدمی شورای نگهبان ،در یک انتخابات از پیش تحریم شده ریاست مجلس را گرفت ،ویزا نمی گیرد.در حالی که مابقی عمرش در کار فرهنگ بوده است.
احمدی نژاد که از سوی رسانه های غربی و حتی پنتاگون متهم به اقدام علیه منافع ایالات متحده و شهروندان اش است، به لطف رنگ و بوی دموکراتیکی که آرای مشارکتی ها به انتخابات اش داد ویزا در یافت می کند تا خارج ندیده از دنیا نرود.پر واضح است که دلیل عمده این برخورد دوگانه ، محاسبه ایالات متحده برای تهدید و تطمیع حکومت ایران است تا احمدی نژاد در نیویورک به میز مذاکره با آمریکا وارد شود. اما آیا استدلالی غلط خواهد بود (به خصوص از دید رسانه های جمعی جهان) که احمدی نژاد به دلیل انتخاب شدن در شرایط دموکراتیک تر ، شایسته حضور در سازمان ملل شده است؟باز هم می توان ساده لوحانه و بدون در نظر گیری شرایط بین الملل حرف از بی اثر بودن عدم مشارکت زد؟