<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d8321473\x26blogName\x3dBianconero\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://bianconerro.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://bianconerro.blogspot.com/\x26vt\x3d-9054836207128442450', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script>

Bianconero

Tuesday, September 20 at 3:28 PM

جایزه ام

در مسابقهء مقاله نویسی داوران من را به عنوان نفر اول انتخاب کردند.همان موقع شروع مسابقه ف.م. سخن نوشت که جایزه نفر اول پیش اوست.
دیروز متوجه جایزه ام شدم،یعنی بعد از کامنت گستاخانه ام ،سری به وبلاگ وزین سخن زدم و آن را یافتم.جایزه را عیناً اینجا نصب می کنم تا دیگران هم بهره ببرند:


جايزه ي اينجانب به برنده ي خوشبخت ِ مسابقه ي مقاله نويسي عليرضا تمدن، جناب بيانکونرو
بيانکونروي عزيز!قول داده بودم بر مقاله اي که در مسابقه مقاله نويسي عليرضا تمدن اول شود نقدي بنويسم و نمي دانم مي داني که نقدي که من مي نويسم معمولا کمي تا قسمتي دردناک است و شخص مورد نقد را از گفتن و نوشتن پشيمان مي کند اما به هر حال قولي است که داده ام و متاسفانه (به قول وبلاگستاني ها شوربختانه يا سوگمندانه) قرعه به نام جنابعالي افتاده است ولي سعي مي کنم جوري ننويسم که خداي ناکرده - پيش از افتادن به دست قاضي مرتضوي عزيز به عنوان يک نويسنده ي شايسته -، برويد دنبال کار و زندگي تان و پولدار و خوشبخت شويد.
البته اينها شوخي است و نقد اصلا نبايد باعث ناراحتي يا زهره ترک شدن شخص مورد نقد شود و نويسنده بايد بتواند همچنان بنويسد ولي خب بد نيست که هميشه قيافه ي وحشتناک نقدنويسان را موقع نوشتن جلوي چشمش داشته باشد تا اگر يک وقتي همين جوري کلمه اي کشکي کتره اي صادر شد، بتواند آن را فوري ديليت کند.
خوشبختانه در مقاله شما کلمه ي کشکي کتره اي نيافتم که بتوانم گير بدهم ولي بحث شيرين ِ اعدام يا حبس ابد مرا به شوق آورده است که کمي به اصل موضوع بپردازم.
بيانکونروي عزيز!شما کارتان نوشتن مقاله بوده است و خيلي خوب توانسته ايد از عهده ي اين کار بر آييد و برنده ي خوشبخت جايزه ي اول (که اهدا کننده ي اوليه اش معلوم نيست چرا وسط کار يکهو در رفت) بشويد ولي مهم اين است که به هر حال جايزه ي اول را برده ايد و علي تمدن شده، اين جايزه را از خورشيد خانم مي گيرد و به شما مي دهد که ما هم به نوبه ي خود از ايشان تشکر و قدرداني مي کنيم.
اما عزيز من! اين بحث و فحص ها يعني چه؟ اعدام نباشد يعني چه؟ ولتر و مونتسکيو و کانت و روسو و انسان گرايي و کرامت انساني يعني چه؟ شما جوانيد به ياد نداريد اما ما هنوز خوب به ياد داريم که آقاي ناظم از پنجره ي کلاس نعره مي زد: "مراد، ترکه!" مراد فراش مدرسه هم مي دويد از درخت خرمالو يک ترکه تر و تازه و باريک و بلند مي کند و در حوض خيس مي کرد و به کلاس مي آورد و آقاي ناظم که هيکلي کمي کوچک تر از رضا زاده داشت با آن به دست ظريف و نحيف ما ها مي کوبيد که چرا جاي امام نهم با امام دهم عوض شده يا اسيد کلريدريک با اسيد سولفوريک جا به جا شده. اين تازه زمان شاه بود، زمان شما را نمي دانم فقط آخرين خبري که از يک شهرستان به ياد دارم اين است که آقاي ناظم ناخن بچه را در مدرسه با گازانبر کشيده است (خبري که خودم اگر در روزنامه هاي خودمان نمي خواندم محال بود باور کنم حتي اگر پيغمبر مي گفت). خب آن وقت شما دوست عزيز انتظار داريد مني که يک نقطه ي نقي و تقي را جا به جا کرده ام و آن طور ترکه خورده ام يا به خاطر اندکي بازيگوشي ناخنم با گاز انبر کشيده شده، اگر لواط بفرمايم (استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله – همراه با گاز گرفتن لاي دو انگشت شست و اشاره) به شيوه ي برغوتي – مگي با من رفتار شود؟ آخر قربان، شما نمي فرماييد که مني که به بچه ها و دخترهاي يک محله تجاوز کرده ام، در آن شصت و هفت بار حبس ابدي که در زندان به سر مي برم بر سر زندانيان بدبخت چه مي آورم؟
شما دوست عزيز من که به اين خوبي مقاله مي نويسيد، سوخت موتور ِ مدرنيته و اين بچه بازي ها را ول کنيد و بچسبيد به آن سيستم آموزشي که از اول تا آخرش با وحشت و دلهره همراه است. سيستمي که خدا بيامرز صمد بهرنگي در کتاب کند و کاوي در مسائل تربيتي ايران متاسفانه (همان شوربختانه و سوگمندانه ي وب لاگستان) مي گويد نمي توان بچه اي را که مرتب از دست پدر و مادر و خواهر و برادرش کتک مي خورد در مدرسه کتک نزد. صمد که اين را بگويد، يعني وضع خيلي خراب تر از آن است که کتاب هاي روانشناسي مدرن غربي بتوانند براي ما کاري بکنند. شما بچسبيد به آن سيستم آموزشي که تا مرحله ي دانشگاه و احتمالا بعدها در کوچه و خيابان مي خواهد دختر و پسر را از هم جدا نگه دارد و معلوم نيست که کجا بايد دختر يا پسري را ديد و پسنديد و ازدواج کرد و دست از سر بچه هاي بدبخت (همان نگونبخت و شوربخت وب لاگستان) برداشت.
شما تشريف ببريد در ساختمان يک دادسرا – هر کدام که دوست داري – مثلا يکي هست در سر خيابان ايرانشهر که کيس هاي خيلي با حال در آن جا مطرح مي شود. اصلا برويد در دادسراي جنايي خيابان شاپور؛ آنجا که جنايتکاران را مثل قاتل ناصرالدين شاه يا حاج سياح با غل و زنجير مي آورند؛ اگر کلمات مگي و برغوتي و مدرنيسم يکهو از مغزتان نپريد؟
يقين مي دانم با ديدن وضع آن زندانيان آرزو مي کنيد که اين بدبخت ها به جاي 67 بار حبس ابد شدن يک بار با جرثقيل بالا کشيده شوند و از چنين رنج بزرگي برهند.
اميدوارم دفعه ي ديگر مقاله اي در تاييد اعدام، آن هم به وسيله جرثقيل و بند رخت پلاستيکي بنويسيد که با جامعه ي ما و خفاش شب – بيجه سازگار باشد نه برغوتي – مگي.
با آرزوي موفقيت براي شما در کار نوشتن و علاقمند شدن قاضي مرتضوي به مقالات تان.ف.م.سخن

Post a Comment