خواستم از بازی بامزه ای که پرزیدنت شروع کرده بنویسم ، و اینکه تعجب می کنم ، چطور بخش بزرگی از جامعه ، با طیب خاطر مشغولش شده ، و به راحتی ، علنی ترین خطر – جنگ و تحریم – را ناممکن فرض می کند.
خواستم از نمایشگاه کتاب – به قول ظریفی بازار مکاره اردیبهشت تهران- بنویسم که چقدر مسخره ، کتاب ، آخرین اولویت وارد شوندگان به آن است.
اما این ها را ول کنید ، احساس درون من را عشق است:
اخیراً شدیداً به مفهوم «روشن فکری مذهبی» بدبین شده ام. فکر می کنم ، اصولاً این شبه جریان فکری ، فقط رد پایش را می شود در کشور های خاصی گرفت. مثلاً در کشوری آزاد مانند ترکیه ، چندان به چشم نمی آید ، چون آنجا سکولار ها میدان دار عرصه فرهنگ اند ، مدت هاست این طور است. یا مثلاً در عراق و سوریه ، با وجود اینکه دولت هایی به مراتب نرم تر در قبال موضع دین دارند ، و احتمالاً چنین جریانی را به درد بخور ارزیابی می کنند ، ولی فقط نعره بنیادگرایی از این کشور ها بلند است.
ولی مثلاً به ایران نگاه کنید ، کمترین اثری از سکولاریسم و خصوصی سازی دین به قوت تمام محو می شود ، و البته با هزینه گزاف ، برای دین تبلیغ می شود ، مضحک اینجاست که هیچ تاثیری هم بر جامعه ندارد ، انگار دارند به زبان دیگری متولیان تبلیغات دینی حرف می زنند : حتی از رسانه ملی ، سریال هایی پخش می کنند که غلیظ ترین و بی تناسب ترین آرایش روی صورت زنان چادری – مقنعه ای می نشیند ، بلکه مردم التفاتی کنند ، ولی مثل اینکه روند حجاب زدایی با تمام نیرو به پیش می رود. انگار مردم فقط جاهایی که مورد پسند شان باشد را می شنوند.
خوب ، حالا به نظر شما ، برای جامعه ای که به راحتی به سوی مدرنیته غش می کند ، در عین حال از خرافه گرا ترین جوامع خاور میانه – و اگرقاره افریقا را استثناء کنیم ، جهان – است که خط روشنی بین دین و خرافه ندارد ، بهترین کار برای ادامه بیرون راندن فکر لایسیته از ذهن مردم چیست؟
از این بابت فکر می کنم بی ربط نیست که فعالین روشن فکری ِ دینی ، آخر هر هفته فتیله انتقاد را از صدر تا ذیل ایدئولوژی نظام بالا می کشند و ریش هیچ کسی دود نمی بیند ، ولی سکولاریست ها ، حتی به جرم نفس کشیدن ، تاوان شلوغ بازی روشن فکری مذهبی را پس می دهند( نمونه اخیرش دکتر جهانبگلو و نمونه قدیم ترش ، اکبر گنجی و سلطانی) .
حاکمیت ایدئولوژیک ، تا دلتان بخواهد زمین بازی را برای روشن فکری مذهبی باز می گذارد ، دکتر سروش هر جا دلش بخواهد می رود سخنرانی می کند و حتی روزنامه ها اجازه پوشش اخبارش را دارند . در مقابل ، دکتر جهانبگلو در فرودگاه به دام می افتد و اکبر گنجی ، در سخت ترین روز های زندگی اش ، سانسور کامل می شود. نمی خواهم برداشت کنید که تئوری توطئه ای در کار است ، دلیل کل مسئله خیلی ساده است :
حاکمیت میزان همذات پنداری ش با روشن فکران مذهبی به مراتب بالاتر از این «خدانشناس ها متعلق به قعر جهنم» ست.
اسف بار اما اینجاست که امروز ، نماینده سیاسی این جریان فکری ، یعنی سپاه مضمحل اصلاح طلبان ، و چپ های خط امامی ، علناً اجازه فعالیت عرفی گرایان را حضور خود در قدرت می دانند ، و آنها را زائده ای از خود به شمار می آورد ، حضور به حمایت از کاندیدای آنها ، توسط برخی از چهره های مطرح عرفی گرایان هم البته در ایجاد این تعبیر بی تاثیر نبوده است.
حالا ، تئوری توطئه من : از نظر من ، شاگردان این جریان، فرم بزک شده ء همین جانیانی هستند که روزانه در عراق ، بی تبعیض نژادی ، آدم می کشند.
وجه مشترک شان ، اطمینان شان از در چنگ داشتن حقیقت است.
وجه افتراق شان ، نداشتن عرصه مناسب برای عرض اندام است.
تبیین این تئوری البته خیلی وقت می خواهد ، ولی پیشنهادم ، به چالش کشیدن ایشان است تا ببینید چقدر بردبار هستند و «گناه» هایی که مرادشان دیگران را از آن نهی می کند ، چه آسان مرتکب می شوند – خوب یادتان آمد ، شلوغ بازی اخیر وبلاگستان را می گویم-.